آیا می توان سختی را از زندگی حذف کرد؟
مدتی پیش با دو تا از همکارانم داشتیم در مورد سختی زندگی و کار صحبت می کردیم. ناراحت بودند که دنیا جای ناعادلانه ای است. می گفتند “عده ای بخاطر داشتن پدران پولدار یا صاحب منصب در مناطق شمالی تهران در ناز و نعمت به سر می برند و مدام در حال عشق و حال هستند. در حالیکه ما باید در یکی از دورترین نقاط ایران در شرایط سخت برای حقوقی نه چندان از صبح تا شب جان بکنیم.”
من که در سه سال اخیر کتابهای موفقیت و رشد فردی را قورت داده بودم، در چند ماه همکاری با این دو نازنین بر اساس آنچه خوانده بودم آنها را جزو خوشبخت ترین آدمهایی که می شناختم به حساب می آوردم. چرا؟ به چند علت: نخست اینکه بسیار پر انرژی و اهل کار و تلاش هستند. هیچوقت به کار نه نمی گویند، از کار سخت، پیچیده و حتی زیاد نمی ترسند. دیگر اینکه تقریبا با همه همکاران چه در شرکت، چه پیمانکاران و چه کارفرما به بهترین شکل ممکن تعامل می کنند و همه را با روی باز و مهربانی پذیرا هستند و از هیچ کمکی به دیگران دریغ نمی کنند. سوم هم اینکه ضمن انجام این همه کار و سر و کار داشتن با این همه آدم جورواجور بسیار با روحیه و شادند و همزمان با انجام کارها از شادی و شوخی و خنده هم غافل نمی شوند.
خلاصه اینکه ضمن قبول اینکه دنیای جای عادلانه ای نیست خیلی تلاش کردم برایشان روشن کنم زندگی در ناز و نعمت هم بدون مشکل نیست و کار و تلاش هم بدبختی نیست. نمی دانم چقدر موفق شدم ولی به هر حال آن مکالمه انگیزه ای شد برای نوشتن این مقاله.
نظر عموم درباره غایت زندگی
اگر از صد نفر بپرسید هدف و غایت تان از زندگی چیست تقریبا بالای نود درصد پاسخ شان شبیه این است: می خواهم زندگی همراه با آرامش و راحتی و بدون دغدغه ای داشته باشم. آسایش، راحتی، آرامش، شادی، نبود مشکلات و دردسر. در مقابل تقریبا کسی را پیدا نمی کنید که بگوید عاشق رنج، سختی، درد، چالش و سر کله زدن با مشکلات هستم. اینکه ما انسانها دنبال راحتی هستیم دلایلی دیرینه شناختی دارد که از هزاران سال پیش به ما ارث رسیده است. مغزمان اینطور تکامل یافته است که از سختی گریزان باشد. البته نه اینکه نیاکان غارنشین ما زندگی راحتی داشته اند بلکه مغز قدیم خزنده ما همواره به دنبال ذخیره انرژی است و مغز لیمبیک ما که مراکز مربوط به احساس در آن قرار دارد هم از احساسات منفی گریزان است.
آیا واقعا سختی قابل حذف از زندگی است؟
دوباره اگر از صد نفر بپرسید که آیا امکان دارد زندگی راحت و بدون دردسری داشت، پاسخ می دهند بله اگر شما فرزند فلان میلیاردر معروف باشی و پدرت همه امکانات زندگی را برایت مهیا کرده باشد تا آخر عمر می توانی در ناز و نعمت زندگی کنی و به عیش و نوش بپردازی.
به راستی اگر فردی همه امکانات زندگی برایش مهیا باشد زندگی برایش آسان است و فقط لذت می برد؟
خیر این طور نیست. چون دو هزار و پانصد سال پیش شاهزاده ای هندی به نام سیزارتا همین وضعیت را داشت ولی غمگین ترین آدم روی زمین بود. چنانکه از آن زندگی فرار کرد و برعکس خود را در بدترین و سخت ترین شرایط ممکن برای زندگی قرار داد و سالها آنطور زندگی کرد. امروزه هم با نگاهی به زندگی کسانی که شرایط مشابهی دارند تنها می توان شاهد رخوت، افسردگی، اعتیاد و نهایتا خودکشی بود.
مارتین هایدگر فیلسوف آلمانی این را اصل بقای سختی می داند. یعنی سختی از زندگی قابل حذف نیست و فقط شکل آن عوض می شود. مهم نیست کجا و در چه شرایطی زندگی می کنید دشواری همواره پیش روی شما است. نیچه قبل از هایدگر راز خوشبختی و شادی در زندگی داشتن تجربه های سخت می دانست. کارل پوپر هم زندگی را سراسر حل مساله می داند. در واقع لب کلام این است که راهی برای فرار از سختی زندگی وجود ندارد تنها می توان نوع آن را انتخاب کرد.
انواع سختی در زندگی
نوع اول: زندگی در ناز و نعمت به سبک بودا
چنان که گفتیم این زندگی برای بودا به جز غم و افسردگی چیزی نداشت چنانکه برای نجات خود از آن فرار کرد و به دل رنج و مشقت رفت. اگر انسان هیچ نوع سختی در زندگی تجربه نکند مانند موجود بی دست و پایی است که توان حرکت هم ندارد. در نتیجه در همه جنبه های زندگی ضعیف خواهد بود. علاوه بر آن رنج غم و افسردگی را تجربه می کند چون هر لذت و راحتی در پس سختی و مشکلات معنا پیدا می کند. اگر شما از این تفریح به تفریح دیگری بروید برایتان لذتی نخواهد داشت. تفریح بعد از کار، استراحت بعد از خستگی، سیری پس از گرسنگی و خواب پس از بیداری معنا خواهد داشت. بنابراین زندگی در ناز و نعمت و بدون سختی بدترین نوع سختی را همراه خود دارد و بقول شاعر درد بی دردی علاجش آتش است.
نوع دوم: فرار از سختی ها و مشکلات
در این حالت سختی ها و مشکلات را کسی نیست که برطرف کند ولی خود فرد هم برای آن اقدامی نمی کند. مثلا فردی که در یک خانواده معمولی با حداقلی از امکانات بزرگ شده است، ولی حالا که قرار است روی پای خود بایستد هم از مشکلات و سختی ها فرار می کند.
در این حالت او همواره در حال دست و پنجه نرم کردن با مشکلات ابتدایی مانند نان و سرپناه است.
بخاطر فرار از مشکلات هم از نظر ذهنی و هم جسمی ضعیف است و توان مقابله با سختی را پیدا نمی کند. ضمن اینکه چون نمی تواند گلیم خود را از آب بیرون بکشد تقریبا روی راحتی را هم نمی بیند. می خواهد راحت باشد و فقط لذت ببرد ولی چیزی ندارد که برایش راحتی و لذت ببرد. در واقع کسی که این نوع سختی را می کشد همان کسی است که در آرزوی داشتن شرایط نوع اول است. اینکه والدینی داشته باشد که همیشه همه مشکلات او را برطرف کند. ولی چون ندارد بجای زندگی در ناز و نعمت در فقر و فلاکت به سر می برد.
نوع سوم: رفتن به دل سختی ها و مشکلات
در فوتبال می گویند بهترین دفاع حمله است. طوری حمله کن که حریف فرصت حمله کردن به تو را نداشته باشد. کسی که این موضوع را در مورد زندگی بداند هم برنده نهایی زندگی است. اینکه نه نداشتن سختی و مشکلات زندگی را بدون سختی و مشکل می کند و نه فرار کردن از آن. این همان اصلی است که پیرمرد صد ساله را راهی مزرعه می کند تا همچنان درخت بکارد و وارن بافت نود ساله همچنان در وال استریت سهام خریداری کند.
کسی که برغم تمایل مغز قدیم خود باز هم به سمت چالش ها و موانع می رود، بالاخره بر آن مشکل غلبه می کند. بعد از آن دیگر آن موضوع برایش حل شده است. در گام بعد به سمت مانعی بزرگتر می رود و همینطور الی آخر. تا جاییکه ممکن است در سنی پایین مثلا 30 سالگی دیگر نیاز به کار کردن نداشته باشد.
مثلا مارک زاکربرگ صاحب فیسبوک زیر 30 سالگی جزو صد نفر ثروتمند دنیا قرار گرفت ولی وقتی نفر پنجم ثروتمند ترین فرد جهان قرار داشت هم همچنان کار می کند. چرا؟ چون طبق گفته پوپر زندگی سراسر حل مساله است. برای او حل کردن مشکلات بزرگ غول دنیای مجازی که الان به نام متا تغییر نام پیدا کرده و شبکه های اجتماعی فیسبوک و اینستاگرام و پیام رسال یک میلیارد نفری واتساپ را دارد، لذت بخش تر از حل کردن مساله افسردگی ناشی از تفریح و استراحت پی در پی و لذت جویی مداوم است.
یا به قول بودا هوس باعث رنج است و برای غلبه بر درد و رنج باید از تمامی هوس ها و خودخواهی ها دور شد.
این مقاله بهبود من را هم از دست ندهید: راز زندگی چیست؟ چطور آنرا پیدا کنیم؟
دیدگاهتان را بنویسید