موفقیت از میز دستفروشی تا بزرگترین خرازی شهر
حدود سالهای 66 و 67 دوازده ساله بودم و تازه بصورت مستقل با دوستانم به شهر می رفتم. شهر ما که آن موقع روستای بزرگی بود در 25 کیلومتری شهر برازجان مرکز شهرستان دشتستان قرار دارد. معمولا من با پسر خاله ام برای خرید لوازم تحریر و لباس به بازار برازجان می رفتیم. روزی در وسط بازار قدیمی شهر به دستفروشی برخوردیم که روی میزی کوچک اندک اجناسی برای فروش گذاشته است. جوانی خوشتیپ و خیلی مرتب که قیاقه اش به دستفروش نمی خورد. سرخ رو بود با موهایی روشن و مجعد که به رسم مد آن زمان آنرا طاق بالا زده بود.
شروع موفقیت با میز کوچک دستفروشی
روی میز چند دفتر و خودکار و وسایل شخصی دیگری مانند ناخنگیر و غیره وجود داشت. در میان خودکارهایی که برای فروش گذاشته بود نوعی خودکار بود که با فشار دکمه انتهای آن نوکش بیرون می آمد ولی برای داخل بردن نوک آن یک دکمه کوچک شبیه ضامن تفنگ روی بدنه اش قرار داشت. الغرض این اختراعی جالب و جدید بود و من و پسرخاله ام از آن خوشمان آمد و هر کدام یکی گرفتیم. هر یک به قیمت آن روز 5 تومان یا 50 ریال بود. همان موقع به فکرمان رسید که می توانیم از آن خودکار چندتای دیگر بخریم و در مدرسه بفروشیم. همین کار را کردیم و اتفاقا در مدرسه استقبال خوبی از آن شد و ما هر کدام را به قیمت ده تومان فروختیم.
بعدا برای خرید بیشتر از آن نوع خودکار مراجعه کردیم که گفت تمام شده است و دیگر از آن ندارد. این آشنایی کوچک باعث شد من هر وقت از بازار می گذشتم توجهم به میز ایشان جلب شود. کم کم متوجه شدم میز خود را گسترش داده و کالاهای بیشتری برای فروش گذاشته است. الان یادم نمی آید چه چیزهایی برای فروش اضافه کرده بود ولی چیزی که همواره نظرم را جلب می کرد این بود که اندازه دستفروشی اش هر بار بزرگتر می شد. مدتی بعد از دستفروش ما خبری نبود تا اینکه یکبار در یکی از کوچه های فرعی بازار دیدم مغازه خیلی کوچکی باز کرده است. مغازه در حدی بود که خودش بتواند داخل آن بایستد. میز یا ویترین کوچکی هم جلوی او قرار داشت که داخل آن و تمام دیوار بالا و پشت سرش هم اجناس خرازی بود.
بزرگترین مغازه خرازی شهر
دیگر با او برخوردی نداشتم تا اواسط دهه هفتاد که من وارد دهه بیست زندگی خود شده بودم. روزی به همراه خواهرم برای خرید به همان بازار رفته بودیم که گفت “می خواهم مقداری وسایل خیاطی از مغازه حسین خسروی بخرم بیا با هم به آنجا برویم”. یک مغازه دو دهنه مملو از هر گونه وسایل خرازی و خیاطی و غیره. طوری که در آن جا برای سوزن انداختن نبود. فکر می کنم دو خانم همکار فروش هم داشت. همچنان که منتظر بودیم تا سفارش خواهرم آماده شود. برایم گفت “تا الان فروشنده به این منصف و خوش اخلاقی ندیدم. جنس خوب می آورد، قیمتهایش هم عالی است. اگر چانه بزنی هم حتما برایت کم می کند. با اینکه همیشه نقد ازش خرید می کنم هر وقت بخاطر خرید زیاد پول کم می آورم می گوید دفعه بعد که آمدی حساب کن”.
همچنان که داشتم به فروشنده نگاه می کردم چهره اش برایم داشت آشناتر می شد تا اینکه یکباره دریافتم این همان دستفروش سابق است که ما خودکارها را از او خریدیم. جلوی موهایش کم پشت شده بود و چهره اش هم کمی تغییر کرده بود. البته دیگر از آن خوشتیپی و لباس مرتب قدیم خبری نبود. آنقدر مغازه اش شلوغ بود و حجم فروش اش بالا بود که وقت سر خاراندن هم نداشت. چه برسد به اینکه بخواهد به ظاهر و تیپ خودش برسد.
ایثارگری که از هیچ امتیازی استفاده نکرد
داستان موفقیت حسین خسروی از میز کوچک دستفروشی تا مغازه بزرگ خرازی همواره در نظرم بود. هر زمان در جمعی حرف از موفقیت می شد آنرا تعریف می کردم. صعود پله پله ایشان از یک بساط دستفروشی کوچک تا بزرگترین خرازی شهر برایم خیلی جالب بود. در سال 1380 در شرکت صدرا بوشهر کار می کردم. روزی در جمع همکاران داستان را تعریف کردم. یکی از همکاران که همشهری اش بود گفت: “مگه خبر نداری؟ حسین خسروی مغازه را به خانواده اش واگذار کرد و به آمریکا مهاجرت کرد و الان هم آنجا اوضاعش خوب است”. بعد نکته ای را بیان کرد که خیلی برایم جالب بود. گفت ایشان مدت زمان زیادی در جبهه حضور داشته و سابقه ایثارگری بالایی هم دارد. ولی هیچوقت از امتیاز آن استفاده نکرد و همانطور که گفتی تمام موفقیت و پیشرفت اش را با کار و تلاش خود و بصورت تدریجی رقم زد.
با شنیدن این قسمت از داستان ارزش و قرب ایشان در چشمم چندین برابر شد. بعدا دیگر اطلاعی از ایشان به دستم نرسید ولی مطمعنم همین مسیر را هم در ینگه دنیا طی کرده است. چه بسا که الان برای خود کسب و کار بزرگی را به سامان رسانده باشد.
کتابی وجود دارد به نام تنها راز موفقیت نوشته جواشیم دپوسادا و الن سینگر که با داستانی جذاب به شما می گوید چطور بصورت تدریجی و گام به گام می توانید به موفقیت برسید. با خواندن این کتاب متوجه می شوید که چیزی به نام موفقیت یک شبه وجود ندارد.
قطره قطره جمع می شود وانگهی می بینی دریا شده است
مطالب زیر را حتما مطالعه کنید
سن یادگیری و تغییر
موفقیت فقط در گرو تلاش نیست
پرورش سرسختی
سرسختی
مهارت ارتباطی: انتقاد
مهارت ارتباطی: ادراک
2 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
سلام،خیلی جذاب بود
سلام و سپاس از توجه تون، خوشحالم که مورد توجه تون واقع شده